نمایشنامۀ «مرگ فروشنده» نقدی است بر رویای آمریکایی و جایگزینی آرمانهای رنگورورفتۀ سختکوشی و شهامت با فروشندگی و دلّالی. ویلی لومن، شخصیت اصلی داستان میلر، فروشندهای سالخورده و دورهگرد است و چنان غرق رویای آمریکایی شده که هر شکستی را بر خود حرام میداند.
فروشندۀ میلر مشخصاً به عنوان مردی توصیف میشود «که در رویاهایش سیر میکند». مردی با درکی متزلزل از واقعیت که به سادگی در مرز میان گذشته و حال گم میشود و همین ناتوانی در مواجهه با واقعیتِ خودش، پسرانش و جامعه است که چهرۀ تراژیکی از او رقم میزند.
بیف: ...اونقدر عصبانی بودم که میخواستم دیوارها رو روی سرم خراب کنم! آخه این فکر مزخرف چهجوری به سرم افتاد که من یه وقتی اونجا فروشنده بودهم! خودم هم باور کرده بودم که براش فروشندگی کردهم! یه نظر نگاهم کرد و اون وقت بود که متوجه شدم سرتاسر زندگیم یه دروغ احمقانه بوده! پانزده سال من و اون تو خواب و رویا حرف زدهایم، یه متصدی ارسال کالا بیشتر نبودهم...