پیرزن و پیرمرد بچهدار نمیشدند تا اینکه یک دختر ریزهمیزه و فسقلی به نام نخودک وارد زندگیشان شد. وقتی نخودک داشت با بچهها توی کوچه بازی میکرد ناگهان دیو کلک به سراغشان آمد و آنها را به خانهی خودش برد. فکر میکنی نخودک ریزهمیزه میتواند از دست دیو فرار کند.