بعضیها عادت کردن را بلد نیستند. بلد نیستند در چارچوب زندگی کنند. نمیتوانند تن به کلیشه بدهند و همواره رؤیاهایی در سر دارند و رفتارهایی میکنند که متفاوت بودنشان را فریاد میزند. خیلیها اینگونه رفتار کردن را خطا میدانند اما بهراستی چه راهی درست است؟ اینکه کسی برای رسیدن به رویاهایش چارچوبها را بشکند، در مسیرهای ناشناخته پا بگذارد وزندگیای برخلاف آنچه عرف است برای خودش ایجاد کند چگونه است؟ ریچارد باخ در جاناتان مرغ دریایی از شکستن حصارها حرف میزند. از اینکه حتی تمام مرغهای دریایی هم یکسان به کمال نمیرسند. از تلاش برای تغییر و پرواز. کتاب جاناتان مرغ دریایی کتاب جذاب و هیجانانگیزی است که مدت کوتاهی پس از انتشار در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار گرفت و سیوهفت هفتهی متوالی در صدر این فهرست باقی ماند.
این کتاب در مورد جاناتان لیوینگستون، یک مرغ دریایی است که دوست ندارد مثل هزاران مرغ دریایی دیگر فقط به فکر خوردن و خوابیدن و گذران زندگی باشد. جاناتان میخواهد به شکل حرفهای پرواز را یاد بگیرید. به همین خاطر دور از دیگر مرغان دریایی، تنها به تمرین مشغول است.
مدتی بعد جاناتان متوجه میشود که دیگران به شکل عجیبی به او نگاه میکنند و تلاشهای او برای یادگیری پرواز را درک نمیکنند. حتی پدر و مادرش هم نگران او میشوند که فقط تمرین میکند و هیچ غذایی نمیخورد و یک مشت پر و استخوان شده است پس از جاناتان میخواهند که همرنگ جماعت باشد و مانند دیگران زندگی کند. اما جاناتان هدف والاتری دارد و ...