در این کتاب آمده است: روزی، روزگاری، بیسـت و پنـج سـرباز سـربی کوچـک بودنـد کـه باهم برادر بودنـد. چون،همگی از یک
ملاقـه ی بـزرگ سـربی درسـت شـده بودنـد. لباسهـای سـربازهای سـربی آبـی و قرمـز بـود.
هـر کـدام تفنگـی بـردوش گرفتـه و بـه جلـو نـگاه می کردنـد. مثـل سـربازهایی کـه در جایـی ایسـتاده
و نگهبانـی میدهنـّد. روزی، مـردی جعبـه ی سـرباز هـای سـربی را خریـد و آنهـا را بـه خانـه بـرد.