فصل اول
داستان سرگرد پالگریو
سرگرد پالگریو گفت: حالا این ماجرای کنیا را گوش کنید. خیلیها در مورد کنیا وراجی میکنند، بدون اینکه اصلا بدانند کنیا کجا قرار دارد، ولی من چهارده سال از عمرم در آنجا گذراندهام، بهترین سالهای عمرم را در آنجا بودهام...
خانم مارپل سرش را به یک طرف کج کرده بود. این ژست مودبانهاش بود. سرگرد پالگریو به شرح خاطرات ملالآور زندگیاش ادامه میداد، ولی خانم مارپل غرق افکار خودش بود. نقل این داستانها امری عادی بود و خانم مارپل با آنها آشنایی کامل داشت. فقط مکانها تغییر میکرد. قبلا بیشتر حرف از هند بود. سرگردها، سرهنگها، سر تیپها.