



کتاب استخوان های دوست داشتنی اثر آلیس سبالد
رمان «استخوانهای دوستداشتنی» نوشتهی «آلیس سبالد» را «میترا معتضد» به فارسی برگردانده است. این داستان از زبان سوزی دختر چهاردهسالهای روایت میشود که به قتل رسیده و در بهشت زندگی میکند. در توضیح پشت جلد کتاب آمده است: «استخوانهای دوستداشتنی داستانی زیبا و قابلفهم و تکاندهنده است، رمانی که از اندوه، امیدوارکنندهترین داستان را میسازد. در دستان نویسندهی تازهکار و بسیار بااستعداد این داستان، بدترین چیزی که یک خانواده میتواند با آن مواجه شود به رمانی پردلهره و حتی بانمک دربارهی عشق، خاطرات، لذت، بهشت و التیام یافتن مبدل شده است.» در بخشی از داستان میخوانیم: «قاتل من مرد همسایهی ما بود. مادرم گلهایی را که او در حاشیهی باغچهاش کاشته بود دوست داشت و پدرم یک بار با او دربارهی نوع کودی که به گیاهانش میداد صحبت کرده بود. قاتل من اعتقادات قدیمی داشت و میگفت پوستهی تخممرغ و تفالهی قهوه به زمین قوت میبخشد؛ میگفت مادرش هم اینطوری زمینش را بارور میکرده است. پدرم تبسمکنان به خانه بازگشت، او را مسخره میکرد و میگفت ممکن است باغ وی زیبا به نظر برسد اما به محض آنکه یک موج گرما به زمین بخورد، بوی گندش درمیآید و به آسمان میرسد. اما در ۶ دسامبر ۱۹۷۳ برف میبارید و من که از مدرسه به خانه بازمیگشتم تصمیم گرفتم برای زودتر رسیدن میانبر بزنم و از مزرعهی ذرت عبور کنم. هوا نسبتا تاریک بود زیرا زمستان بود و روزها کوتاهتر شده بود... آقای هاروی گفت: "از من نترسیها" البته در مزرعهی ذرت در تاریکی، من هول شدم و از ترس پریدم. بعد از آنکه مردم اندیشیدم که بوی ملایم ادوکلنی هم در هوا پیچیده بود.» کتاب حاضر را نشر «البرز» منتشر کرده است.