ناقدان اندیشههای فوکو رویکرد او را ساختارگرایی دانستهاند، اما او پیوسته در نوشتهها و مصاحبههایش خود را از این گرایش برکنار دانسته است. به طور کلی، مشخص کردن جهتگیری فلسفی او کاری بس دشوار است. نقد فوکو درباره مدرنیته، اومانیسم و نیز اعلام مرگ انسان، او را در زمره اندیشمندان بحث انگیز نیمه دوم قرن بیستم قرار داد. دیدگاههای او در زمینه دانش، قدرت، گفتمان، فرهنگ و جامعه او را در شمار متفکران مطرح اروپا آورد. فوکو نقد خود را بر پایه سنت فلسفی نیچه، هایدگر و ژرژ باتای استوار ساخته است؛ به همین جهت در نوشتههایش در پی نفی همبستگی میان عقلانیت، رهایی و ترقی است و میکوشد اثبات کند که اشکال جدید قدرت و معرفت زمینه رشد و گسترش سلطه را فراهم میسازد.