پس از نبردی ناممکن، بالاخره زیلی و آماری موفق شدند جادو را به سرزمین اوریشا بازگردانند اما آیینی که انجام دادند قدرتمندتر از آن بود که تصور میکردند. نه تنها شعلهی جادو را در مجایها دوباره برافروخت، بلکه آتشش را در اشرافزادههایی از تبار جادوگران هم شعلهور ساخت. حال زیلی تقلا میکند مجایها را در اوریشایی متحد کند که در آن دشمنان هم درست به اندازهی خودشان قدرتمندند. اما زمانی که پادشاهی و ارتش دست به دست هم میدهند تا اوریشا را تحت کنترل درآورند، زیلی باید بجنگد تا از حق سلطنت آماری دفاع کرده و از مجایهای جدید در مقابل خشم پادشاهی محافظت کند.
در آستانهی جنگ داخلی زیلی هم در آستانهی فروپاشی است: یا باید هرچه زودتر راهی برای متحد کردن سرزمینش بیابد یا نظارهگر اوریشایی باشد که خود را از درون میدرد.